۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

باد باد باد

باد آفتاب را تکان نخواهد داد!/

این سایه های ابدی جم نخواهد خورد/

بور خواهد شد این پیرهن چرکین/

سایه ام پا سفت کرده در زمین زلال/


سر من پر درآورده مثل مرغ خیال/


آسمان هل داده پرنده را به سمت زمین/


پرواز چه کوتاه بود تا لب بام!/


باد آفتاب را تکان نخواهد داد/


تا باد باد، نمی شوم آرام/


سنگدان سرم پر شد از تحجرها/


ای مرغک خیال پر بکش از آجرها/


برو آنجا که باد باد/


آفتاب تو را تکان نخواهد داد/


بردار! سایه ی براق مرا بردار!/


باد، باد را به خاطرت بسپار!/


بخار سایه را روی آسمان زمخت!/


بروب زمین را ز سایه ی هنگفت!/


سوار باد باش و باش را پر باش/


به آسمان بگو که خوشی به این پرواز/


بگو که آرزوی تو اینست؛/


هیچ کاش!/


نوکی به آسمان بزن و برگرد/


بیا به سایه نگو دانه ای بپاش!/


بیا که خانه ات اینجاست روی سرم/


بیا تو را به سرزمین "باد!" می برم.

Zolf Modernism

زلف بر باد مده تا بدهی بر بادم
ناز بنیاد بکن تا بکنی بنیادم
مِی بخوربا همه کس تابخورم خون جگر
سر بکش تا بکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه بکن تا کنی دربندم
طُره را تاب بده تا بدهی بر بادم
یار بیگانه بشو تا ری از خویشم
غم اَغیار بخور تا بکُنی ناشادم
رخ نیافروز که فارغ کنی از برگِ گُلم
قد نیافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع بشو ور نَه نسوزی ما را
 یاد هر قوم بکن تا بروی از یادم
شهره‌ی شهر بشو تا بنهم سر در کوه
شور شیرین بنما تا بکُنی فرهادم
حافظ از جور توحاشاکه نگرداند روی
گرچه آن روز که در بند توام آزادم!

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

دو سال پیش

انگار همین دو سال پیش بود
پنج شنبه ی آخر
که درختی داشت توت خیرات می کرد
و در حیاتش یک چشمه بود
که ذهن تو با شاخه ای در دست
دل آن آبها را می شکست
انگار من در خیال تو پرواز می کرده بود است
بدان سان که خوابی که آشفته بود، هست!

انگار همین دو سال پیش بود
پنج شنبه ای دیگر نیامده بود
که من با تو روی ساحل دریا نشست
آسمان نمی دانست آزادیم
انگار من به عمق عشق می خواهد توان پیوست
بدان سان که خوابی که آشفته بود، هست!

انگار همین دو سال پیش بود
پنج شنبه ای نبود
که دستهای ناب تو را گرفتم در دست
پنجه پنجه ام گل داد
انگار من از گذشته های خود می توانست خواهد گسست
بدان سان که رازی که ناگفته بود، هست!

سالگرد همراهی ام با مریم

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

گوله برف

یه گوله برفم/که توی دستات/ دارم آب می شم/ دارم ذوب می شم/ هی کوچیک می شم

حالا یه قطره م/ که روی زخمات/ آروم ندارم/ معنا ندارم/ خیلی می ترسم

از همون اول/ اون دست زخمت/ اون گوله برفو/ اگه نمی خواست/ چرا برش داشت؟

دست تو گرمه/ این گرمی اما/ اون گوله برفو/ تو داوری کن/ چه روزی انداخت؟

سینه ی اول تو را نگاه من

اول معامله پایاپای انسان نگاه بود
شاید آنروزها تنها راه تولد مثل
شاید آنروزها تنها کاری که انسان می توانست

بوسه اول را نگاه دید
قتل اول را تنها نگاه تاب شهادت آورد

لب اول مرا نگاه تو کشف کرد
سینه اول تو را نگاه من
اشک اول مرا نگاه تو یافت
لبخند اول تو را نگاه من

غرور تو، ترس من از
چشمه اول شروع شد.